نوشته اصلی توسط
mahsanmlk
سلام
2 سال پیش با یه پسری آشنا شدم که همه معیار های منو برای ازدواج داشت.چون دید مذهبی دارم همیشه هم همین چیزا جز مادیات رو مد نظر داشتم.
از اول بنا بود تا 4 سال به هم فرصت بدیم تا شزایط رو برای ازدواج فراهم کنیم.اما طی ی اتفاق مادرم متوجه قضیه شد و همه تصورش روی ی رابطه نامشروع رفت.
منم توی اون شرایط نتونستم درست انچه ک باید رو توضیح بدم چون ب شدت این شرایط منو ترسوند.گذشت تا 6 ماه بعد ک مادرم تا دانشگاه دنبال من اومد.
و اون دور تصمیم گرفتم ک همه چی رو بگم اما بار هم من از ترس نسجیده عمل کردم و مادرم اون پسر رو دید و حرف زدن اما جز تحقیر کردن مادرم کاری نکرد.
گذشت تا زمانی ک دیدم با کسی ک ب عنوان مشورت بهش اعتماد کرده بودم توی فامیل داره آبروی منو می بره.و بهش گفتم دیگه کسی توی زندگی من نیست و دقیقا از همون روز رفاتار مامانم با من مثل قبل شد و فهمیدم ک چجور از اون فرد نارو خوردم
حاصل همه این اتفاقات برای من این بود ک با همه وجود از مادرم میترسم و لحظه هایی میشه ک ازش متنفر میشم. و همش ترس از آینده دارم ک اگه من ب این فرد نرسم چ کنم و چجوری در آینده با مخالفتهای خانواده مواجه شم .فکر نارویی ک خوردم رهام نمی کنه.
افت تحصیلی هم که...
خواهشا کمکم کنین واقعا مستعصل شدم و این ترس دارخ منو نابود می کنه.ترس از دست دادن فردی ک می خوامش و مواجه شدن با خانواده